محل تبلیغات شما



این نیم ساعت پیاده روی سر صبح آخر من رو می کشه. باید کم کم ماسک رو بردارم همراهم بیارم چندتا ایستگاهش رو بی آرتی سوار بشم. هوا داره خیلی گرم میشه حساسیت هم که قوز بالا قوز شده، دیگه تن و نفسم یاری نمی کنه. کاش امروز میرفتم پیش سیبیل قشنگه. تا دیروز هم تو برنامم بودها. نمیدونم چرا رفتم خونه نظرم عوض شد. باید بپذیرم که گارفیلد من رو نمی خواد این عکس هایی که میگیرم هی میزنم در و دیوار مجازی که به خیال خودم حرصش بدم بی فایده ست.
این دختره یه عادت رو مخی داره هرچیزی تعریف میکنه قبلش کلی پیش داستان ارائه میکنه. مثلن میخوا د بگه مامانم از سوسک ترسید میگه آخه مامان من کلن از سوسک میترسه ما سوسک میاد خونمون کلن فقط حواسمون هست مامانم نترسه اصلن یه بار سوسک اومد مامانم فلان شد، بعد دیروز سوسک اومد فلانی داد زد سوسک مامانم ترسید. خب ترسید و کوفت وزهرمار. بابا یه کلمه بگو مامانم از سوسک میترسه. کلن در مورد هرچیزی حرف بزنه داستان همینه.
حالم خوب نیست. دیروز غروب نفس م تنگ بود. امروزم زیاد سرحال نیستم. دلم نمیخواست بیام، نمیدونم شاید مبتلا شده باشم ولی هربار که اینطور بدون خبرقبلی نیام انقدر به جونم غر میزنن که هرطور شده بلند شدم اومدم. نفسم تنگه نرجیح میدم سرطان باشه! شوخی کردم. ولی خداکنه زودتر برطرف بشه. استرسش از خودش بدتره. باز این فامیلای مدیرعامل دیروز اینمجارو با کافه اشتباه گرفتن اومدن غذا سفارش دادن خوردن ظرلفاشم ریختن تو سینک رفتن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشاوره تحصیلی مشاوره،ساخت و راه اندازی واحد های صنعتی اینجا کسی‌ست پنهان